در شبان غم تنهايي خويش
عابد چشم سخنگوي توام
من در اين تاريكي
من در اين تيره شب جانفرسا
زائر ظلمت گيسوي توام
شكن گيسوي تو
موج درياي خيال
كاش با زورق انديشه شبي
از شط گيسوي مواج تو، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم
كاش بر اين شط مواج سياه
همه عمر سفر مي كردم
ثانيه هاي بي قراري...
برچسب : شعری ازحمیدمصدق, نویسنده : saniyehayebigararia بازدید : 183